دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(91)

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۹۱)

 

 

من هر انسانی را ديدم ،اندوهی در دل و باری از مشکل داشت؛ بنابراين دانستم كه باید برایشان شادی خواست و از اندوهشان کاست و نبايد از آنان اندوهی به دل گرفت؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛

 تنهایند، ولی از خود می گریزند؛ زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند؛ پس بايد دوستشان بداريم، اگر چه دوستمان نداشته باشند . . .

من شب را ديدم كه هر چه به پگاه و سحرگاه نزديك تر مي شد، تاريك تر به نظر مي رسيد؛ بنابراين دانستم تاریک ترین ساعت شب درست در ساعات پيش از طلوع خورشید است؛ پس از شدت تاریکی نترسیم و همیشه امید داشته باشيم . . .

من چون ژرفاي اقيانوس آفرينش و مبناي قاموس بينش را ديدم ،فهميدم كه نبايد آگاهي ها و  اطلاعات را با عقل اشتباه گرفت ،  نيز عشق را با هوس و حقیقت را با واقعیت.   

من واژه « زندگی» را دیدم که با « زن » آغاز می شود و واژه « مردن » را که با « مرد » !!

 آیا شگفت نیست؟!!

 

 من دنیا را از نگاه کودکی پاک و معصوم نگریستم ، وه كه چه زيبا و دوست داشتني بود. او بر سر راه خود نه دست اندازي مي ديد و نه سوز و گدازي.دنياي او به عصمت سپيده بود و به  طراوت آب ديده....

ادامه دارد.... 

               شفیعی مطهر



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 30 آبان 1390 | 5:53 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |