یک نمایشنامه در دو پرده

یک نمایشنامه در دو پرده 

 

پرده نخست : گفت و گوی دو جنین در شکم مادر

- داداشی ! چطوری؟ تو جات خوبه؟

- اره،آبجی جون! تو چطور؟

- منم جام خوبه.این لوله بند ناف چیز خوبیه! ما در اینجا هر چی لازم داریم،از آب و غذار و میوه و هر خوراکی که بدنمون لازم داره،از بدن مادر می گیره و واسمون میاره.

- اره،خیلی راحتیم. بدون هیچ تلاش و مشقتی هر روز و هر لحظه هر نوع غذای مورد نیاز ما از این طریق تامین میشه. خدا کنه ما رو از اینجا بیرون نکنن!

- اما ، داداشی! دیروز شنیدم فرشته ای می گفت شما دو تا به زودی از اینجا باید برید بیرون !         

- چرا؟!

- می گفت دوران جنینی شما داره به پایان می رسه.باید از اینجا به دنیای دیگه ای برید.

- من که هرگز اینجا رو ترک نمی کنم.کجا از این جا بهتر؟! بدون هیچ زحمتی روزی ما می رسه.ما جامون خوبه، من اصلا دوست ندارم از اینجا بیرون برم!


پرده دوم : پس از تولد روی تخت زایشگاه

- داداشی! چشاتو وا کن! ببین چه خبره!! چه دنیای بزرگی! چقدر تنوع ! چه دنیای رنگارنگی! چقدر آدمای جور واجور! چه خوراکی های رنگ و وارنگی!

  - به به!چه دنیای روشنی! چقدر زیباست! این دنیا خیلی بزرگ تر و زیباتر از دنیای جنینه. چه خوب شد اومدیم اینجا.....

تامل!!

آیا فکر نمی کنید دنیای پس از مرگ بسیار زیباتر و بزرگ تر از این دنیای تنگ و پر از رنج و درد باشد؟!بویژه که این دنیا را زودگذر و فانی و آن دنیا را باقی و ابدی می نامند.

کلام خدا:

بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى؛(سوره اعلی،ی16 و 17)

لیکن [شما] زندگى دنیا را بر مى‌گزینید، با آن‌که [جهان] آخرت نیکوتر و پایدارتر است.  

کلام شاعر حکیم:

از جمادی مردم و نامی شدم

وز نما مردم به حیوان برزدم

مردم از حیوانی و آدم شدم

پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

حملهٔ دیگر بمیرم از بشر

تا بر آرم از ملایک پر و سر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو

کل شیء هالک الا وجهه

بار دیگر از ملک قربان شوم

آنچ اندر وهم ناید آن شوم

پس عدم گردم عدم چون ارغنون

گویدم که انا الیه راجعون

مرگ دان آنک اتفاق امت است

کاب حیوانی نهان در ظلمت است

همچو نیلوفر برو زین طرف جو

همچو مستسقی حریص و مرگ‌جو

مرگ او آب است و او جویای آب

می‌خورد والله اعلم بالصواب

ای فسرده عاشق ننگین نمد

کو ز بیم جان ز جانان می‌رمد

جوی دیدی کوزه اندر جوی ریز

آب را از جوی کی باشد گریز

آب کوزه چون در آب جو شود

محو گردد در وی و جو او شود

وصف او فانی شد و ذاتش بقا

زین سپس نه کم شود نه بدلقا

خویش را بر نخل او آویختم

عذر آن را که ازو بگریختم (*)

(شفیعی مطهر)      

--------------------------------------------

(*) - شعر از مولانا



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: روزنوشت

تاريخ : دو شنبه 19 مرداد 1394 | 2:4 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |