دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۷۱)
من مردی را دیدم که در عرصه پیکار با زمان می کوشید تا زمان را از گذر و عقزبه ها را از گذار بازدارد؛ اما ارابه بي رحم زمان آرزوهاي موهوم او را زير پيكر وزين و چرخ هاي سنگين خود له كرد.
من کسانی را دیدم که همیشه زیر سایه دیگران راه می رفتند؛ بنابراين هيچ گاه خودشان سايه اي نداشتند...
من غرور و فروتنی را ديدم كه اولی از فرشته ، شيطان ساخت، و دومی از خاك، انسان !
من هر چه افق هاي تازه ديدم ، در حركت و پويايي يافتم، نه در سكون و ايستايي.
من آدمک هایی را دیدم یخین ، نشسته بر پله هايي سنگين .هرم داغ آفتاب ، هستي شان را مي مكيد و گوهر وجودي آنان هر لحظه آب مي شد. آنان همچنان ناظر آينده و منتظر شتاب فزاينده بودند. شگفتا كه چه همانندي جالبي با گذشت عمر ما آدم ها داشتند...
ادامه دارد....
شفیعی مطهر
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.