دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(205)



               

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(205)


بهارتان پیروز

من باران را ديدم كه بي دريغ می باريد و بر فراز ستيغ مي ناليد؛ زيرا مردم ستاره را بیشتر دوست داشتند. با خود انديشيدم كه اين كار نه نامرادي كه نامردی است آن همه اشک را به یک چشمک فروختن . 

myTV2 تماشای آنلاین رادیو و تلویزیون های فارسی و خارجی با myTV 2.7

من انسان هزاره سوم را دیدم با ذهنی خراشیده و مغزی فروپاشیده  که هر تکه از مغزش در اسارت جعبه ای جادویی است با هیبتی هیاهویی. در گزینش نوع اسارت آزاد است و آزادیش در انقیاد.

من چشم هایی را دیدم در اسارت پنهان و حقارت عیان. بینایی داشتند، نه بينش ؛ و نور داشتند بدون درخشش.

من جوينده نور را ديدم كه در تاريكي مي زيست و در فراق روشنايي مي گريست. غافل از آن كه همه آبشاران نور از قله هاي قلبش سرچشمه مي گرفتند...

سال ها دل طلب جام جم از ما مي كرد      وانچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي كرد...

بي دلي  در همه اوقات  خدا  با  او  بود       او نمي ديدش و از دور خدايا مي كرد(حافظ)

 

 

 

 

 

 

 

من عشق را رنگین کمانی دیدم که روزهای خاکستری را رنگین و دل های زار را زرین می کند. پس باید باران را چشم به راه بود.

ادامه دارد..

                         شفيعي مطهر



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 4 مهر 1391 | 6:1 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |