سفرنامه من از
شهر سرب و سراب(۳۲)
من تصویر سیمای آینده را در آیینه گذشته به وضوح دیدم. هر برگ از کتاب دیروز صد گلبرگ از کتاب فردا را تفسیر می کرد و هر صفحه صد صحیفه از تاریخ را به تصویر می کشید.
من واژه هایی را دیدم که بسیار حقیر و در عین حال کثیر به نظر می رسیدند؛ اما در بيان حرف هاي دل ناتوان و از حمل اين بار گران، نگران بودند.
من مرغی را دیدم که نه در فکر آب و دانه بود و نه در اندیشه خانه و لانه . او قوت را برای کمال قنوت می طلبید و ملک را برای وصال ملکوت. چون از امارت كسي نمي ترسيد، از اسارت هيچ قفسي نمي هراسيد.
من خروس هایی را دیدم که با هم درمی آويختند و خون یکدیگر را می ریختند ، بدون اين كه يكديگر را بشناسند و از كينه اي بهراسند. خروس ها خرد را با غربال خون مي بيختند و بر سر و روي شاباش ديگران فرومي ريختند... و اين چنين بود تفسير دردناك بسياري از جنگ هاي تاريخ بشر!!
...و سربازاني را ديدم كه همديگر را نمي شناختند ، اما با هم مي جنگيدند، در راه تامين منافع كساني كه همديگر را مي شناختند، اما با هم نمي جنگيدند!
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.